کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

چند خریدی

  عروسک قشنگ من هر روز شیرین تر از روز قبلش می شه و من نمی دونم باید کدوم کارش رو بنویسم. مدتی است که کیانا خانوم هر چیزی رو که می بینه می گه چند خریدی؟ یا اینکه چنده؟ مثلاً می گه خونه رو چند خریدی؟ ماشین رو چند خریدی؟ می بریش حمام می گه لیف رو چند خریدی؟ می خوای بیاریش می گه حوله رو چند خریدی؟ خلاصه مامان باید دائم قیمت همه چیزهایی رو که خریده برای این فسقلی توضیح بده . تو همه زندگی منی عزیزم.
18 ارديبهشت 1392

بگو بابای مرضیه برات بخره

  کیانای عزیز مامان رفته بود خونه زینب خانوم تا با مرضیه بازی کنه، زینب خانوم بهش گفته کیانا گوشواره هات رو می ده به من و دختر گلم هم در جواب گفته که بگو بابای مرضیه برات بخره. واقعاً وقتی شنیدم کیف کردم از این حاضر جوابی نبات مامان . ...
14 ارديبهشت 1392

لباسم رو می خوام

  روز جمعه با قندعسلی رفتیم سیسمونی فهیمه، دختر گلم خیلی منتظر احسان و ملیکا بود که هیچ کدام نیامدند و خیلی حالش گرفته شد و دوست داشت نانای کنه که بزن و برقص هم نداشتند و دیگه بیشتر حالش گرفته شد و از وقتی از خونه کادوی سیسمونی رو برداشته بودم می گفتم کیانا جونم اینو وقتی رفتیم خونه فهیمه بده بهش برای نی نیش خریدم، اما همین که سیسمونی رو نشون دادند و کادوها را می گرفتند مثلا با هم رفتیم کادو رو بدیم که بعد از چند لحظه گریه کرد و گفت که لباسم رو می خوام و مجبور شدیم میون خنده همه بریم کادو مون رو پس بگیریم و بقیه می گفتند اگر می خوای از اینها هم بردار. در آخر یواشکی لباس رو گذاشتم روی مبل که قندعسل نبینه تا از اونجا بیاییم ...
8 ارديبهشت 1392

بریم ببینیم عروس خوشگل شده

  خونه مامانی بودیم و آخر شب صدای بوق ماشین و سوت و دست می یومد و معلوم بود که عروس آورده بودند، از اونجایی که کیانا خانوم عاشق رقص و نانای هستش برای اینکه بره بیرون بیینه چه خبره سریع رفته بغل مامانی و می گه: مامانی بریم ببینیم عروس خوشگل شده یا نه، ما همگی از خنده ریسه رفتیم که این جیگر این حرفها رو از کجا یاد گرفته، مامانی هم کیانا رو برد بیرون که ببینه چه خبره.
7 ارديبهشت 1392

هوا خوبه

    این روزها با این که اردیبهشت ماه است ولی هوا خیلی سرد شده ، از سرکار رفتم خونه مامانی که کیانا رو بردارم و برم خونه خودمون. کیانا در ورودی خونه مامانی رو باز کرده و می گه وای باد می یاد هوا سرده، اومدم نشستم و کیانا هم در رو باز گذاشت و اومد توی خونه و مشغول بازی شد، می گم کیانا خانوم مامانی در رو ببند هوا خیلی سرده، قند عسل برای اینکه نره در رو ببنده در جواب من می گه هوا خوبه. واقعاً موندم این جور مواقع چه جوابی بهش بدم ، فقط می تونم قربون صدقش برم با این حاضر جوابیش. تو نفس منی عزیزم.
7 ارديبهشت 1392
1